به آن روزهایی فکر میکنم که نمیتوانستم نگاهش کنم.
یک ماهی هست که متوجه شدم رنگ چشم هایش سبز است .
به محبتی فکر میکنم که مهربان خدا،
وعده اش را داده بود و باور نمیکردم.
حالا به همان محبت،
تک تک سلول های بدنم ایمان دارند .
یک نفر،
یک جوری در ذره ذره ی قلبت نفوذ میکند که خودت را هم گاهی فراموش میکنی .
یک نفر،
جوری تک تک رگ هایت را پر میکند از خودش،
که به خودت می آیی و می بینی بی او طاقت حتی یک بار نفس کشیدن هم نیست

حالا میتوانم مقابلش بایستم و در آینه ی چشم هایش بگردم دنبال "من"ی که مدت ها بود دنبالش میگشتم .

امن و امانم را در چشم هایش یافتم
در آرامش عجیبی که روحش با آن عجین است
از یاد نبردم که قول داده بودم امن و امانم را پیدا کنم
یقین دارم امینم را از دستان همیشه پر محبت حسینم گرفتم
بگذارید فقط از نامش برایتان بگویم :

"حسینحسینحسین"

.

.

‌.

حالا هر بار که صدایش میکنم ،

باید یادم بماند او همدمی است که "ح س ی ن" 

عطایم کرد .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش سگ چاوچاو حامد برای رضوان .:: بوستان نماز ::. قالب زیپرشن برای پایان‌نامه‌های دانشگاه یزد کتاب وجزوه دوربین مداربسته دانشکده فیزیک دانشگاه مازندران