تمام مدتی که خانه ی عراقی ها در نجف بودیم،
داشتم فکر میکردم زندگی در این شرایط چطور انقدر عادی است
چطور میتوان در کثیفی و بی آبی زندگی کرد
ته تمام افکارم ،لحظه لحظه شکر از زندگی ام در تهران بود
و نهیب به خودم که آن زمان که در امنیت بودی، این مردمان کجای ذهنت بودند

لباس های پاره،
شهر کثیف و پر از زباله،
هوای گرم،
هوای آلوده و پر از گرد و غبار ،
بی پناهی زن مسلمان،
درماندگی مرد شیعه،
مشکلات ذهنی و جسمی بچه های حاصل از ازدواج های فامیلی پی در پی،
فقر و تنگدستی .،
کم ندیدم

اما؛
در راه برگشت ،
در کوچه ای از یکی از روستاها محبور به ایستادن لحظه ای شدیم پنجره ی سمت من باز بود!
بچه ها هجوم آوردند .
آب .
آب را گرفتم ‌
آقایی با غذا آمد !
نمیخوردم اما نتوانستم دستش را رد کنم!
ولوله، جلوی در خانه مشخص بود!
لهجه های عرب و تن صدای بالا!
بچه های کوچولو با دشداشه های مشکی .
هنوز عزادار حسین بودند همه ‌

یاد غذای در دستم افتادم .
نگاهش کردم .
برنج سفید بود که کنارش اندازه ی یک بند انگشت از گردن مرغ بود!
این یعنی تمام توانشان را در میدان آورده بودند تا امثال من را از طرف حسین میزبانی کنند ‌‌‌
.
اشک هایم غذا را خیس کرد
به خودم فریاد زدم که
شکر ،
نشد واکنش به این صحنه ها و زندگی ها !!
این همه آمدی و رفتی ،
فقط شکر ؟؟؟؟

وقتش شده تا تکانی بلند به دلت بدهی
آیه ی قرآن را باز کردم

«وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»

حالا با سری بلند نگاهتان میکنم
ابهتتان را خیره میشوم .
به راستی که شمایید ؛
وارثان زمین!!

به ح س ی ن می سپارمتان
تا لحظه ای که زیر پرچم مهدی ،
پشت سر شما،
ما هم جمع شویم

.

.

+
زمان های طولانی،یادم میرود که صاحبی دارند این مردم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

میهن پروکسی وحید پیام نور پیش بینی ورزش سامانه اختصاصی مهندس بابک اسفندیاری پرداخت کاری فلزات برلیان دكتر سيامک مرادی فوق تخصص درد فروشگاه اینترنتی محصولات دیجیتال و قطعات گامپیوتر آهسته و پیوسته Jordan تنهایی پرهیاهو